گاهی وقتها که احساس اندوه می کردم، به این علت بود که خود را غیر از آنچه بودم می پنداشتم و سپس برای بدبختی و دردمندی آن اشخاص احساس تاسف می کردم. به طور مثال، خود را مدرس دانشگاهی می پنداشتم که به مقام استادی نرسیده و کسی حاضر نیست به سخنرانی های او گوش بدهد؛ یا کسی که فلان نافرهیخته درباره اش بدگویی می کند، یا فلان شایعه پراکن درباره اش دروغ و شایعه می سازد؛ یا عاشقی که شیفته دختری است که به او توجه نمی کند؛ یا بیماری که به واسطه بیماری خانه نشین شده است؛ و یا اشخاص دیگری که به مصیبت های مشابه مبتلا هستند. من هیچ یک از اینها نبوده ام، همه اینها پارچه ای هستند که از آن لباسی ساخته شده و من برای مدت کوتاهی آن را بر تن کرده ام، سپس، برای تعویض با تن پوش دیگری آن را کنار گذارده ام.

آرتور شوپنهاور