بشر برای علایقش سخت تر می جنگند تا برای حقوقش.
عشق وسیلهای است که تمام دردسرهای کوچک را به یک دردسر بزرگ تبدیل میکند.
به یاد یکی از دخترهای کشاورز دهکده افتادم. نوزده ساله بود. با وجود این همین چند روز پیش بچه به بغل به نانوایی آمد. من هرگز به هیچ نوزادی توجه نداشتم ولی وقتی به این بچه نگاه کردم به نظرم رسید که حیرت زده به اطراف نگاه می کند... به این فکر افتادم؛ اگر این کودک میتوانست حرف بزند حتما میگفت که به چه جهان شگفت انگیزی پاگذاشته است. فکر میکردم باید به مادرش به خاطر به دنیا آوردن این بچه تبریک بگویم ولی حقیقت این بود که باید به بچه به خاطر به دنیا آمدنش تبریک میگفتم. باید بر روی شهروند جدیدمان خم میشدم و میگفتم: «دوست کوچولوی من خوش آمدی. تو واقعا شانس آوردهای که به دنیا آمدهای.»
در هر دهکدهای مشعلی است: معلم، که نور میفشاند؛ و کاهنی است که فرو میکُشد.
آی رفیق قدیمی تو که هنوز زندگیمی
بگو کجا رو دنبالت بگردم
آی هنوز بی وفایی آی رفیقم کجایی
که بی تو کل شهرو دوره کردم
بدبختانه هموطنان ما، آنهایی که در راههای صاف و کوبیده شده راه میروند، طوری ساخته شدهاند که پیوسته در مسیر کسانی که میکوشند راه جدیدی باز کنند، سنگ میاندازند.
در سراسر زندگی احساس تنهایی شدید کرده ام و همواره از اعماق قلبم آه کشیده و انسانی را طلب کرده ام. اما افسوس، بیهوده بود من در تنهایی باقی مانده ام، اما می توانم با صداقت بگویم که خطای من نبوده است، زیرا از هرکس که انسان بود روی برنگردانده و دوری نکرده ام.
موسیقی نیروی حیات بخشی است که به گونه ای اسرار آمیز، خاطره های فراموش شده دورترین روزهای زندگی را در قلبها بیدار می کند.