سلام 

از آخرین دلنوشته ایی که نوشتم خیلی می گذره.تا امروز چندین بار خواستم دلنوشته ایی تازه بنویسم ولی متاسفانه هر بار برادرم میومد و من خجالت میکشیدم که جلوی اون بنویسم. راستش فکر کنم یه هفته ایی میشه که سریال خانه سبز با اون حس نوستالژیکی که داشت تموم شد دلم می خواست فردای اون شب هر چی که تو دلم بود از مرحوم خسرو شکیبایی و حمیده خیر آبادی و کسایی که امروز با دیروزشون فرق کردن بنویسم. کسانی مثل خودم که هر روزی که تموم میشه واسه خودش خاطره ایی میشه. دیروز عشق قدیمیم بعد از چند ماه دوباره اومد به خوابم ، نمیدونم شما هم مثل من با دیدن خواب عشق قدیمیتون فرداش سر مست و غمگین میشن. سر مست و غمگین مثل تب و لرز . وای که چه روزایی بود .....

وقتی مرغ خیال آدمی به اون دوران پر میکشه ، غرق تماشای خاطرات شیرین و تلخ اون زمون میشه . یادش بخیر