عشق وسیلهای است که تمام دردسرهای کوچک را به یک دردسر بزرگ تبدیل میکند.
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
شاید زیادی اغراق می کنم و یا شاید ......
ولی درد عشق و درد دوری و عدم رسیدن به معشوق ، یه جورایی خاصه
نمیتونی وصفش کنی نمیتونی توصیفش کنی
یه حسه خاص
بعد اینکه نتونستی به معشوقت برسی و بعدش ازدواج با یک فرد دیگه
باز عشق اولت نمیشه
به سلامتی هر چی بی وفای خاصه
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را
شهریار
به مجنون گفت روزی عیب جویی **** که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوری است **** به هر جزئی ز حسن او قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون برآشفت **** در آن آشفتگی خندان شد و گفت:
اگر در دیده ی مجنون نشینی **** به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است **** کز و چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز **** تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو **** تو ابرو ، او اشارت های ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خون است **** تو لب می بینی و دندان که چون است
کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام **** نه آن لیلی است کز من برده آرام
الان داشتم به این آهنگ بسیار بسیار خاطره انگیزه از گلپا گوش می دادم / گفتم بد نباشه متن آهنگش رو بزارم تا شاید یکی هم مثل من خاطرات گذشته ( مال من که .... بماند ) رو واسش زنده کنه . شاد باشید
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من
زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی
زیر سنگینی بار غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در بدست آوردنت _ بردباریها شده _ بیقراریها شده _ شب زنده داریها شده
در بدست اوردنت پایداریها شده _ با ظلم و جور روزگار _ سازگاریها شده
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من
زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دس
at last
قاتل خانه کج کسی نبود
جز ......
اگه تعداد نقطه هایی رو که گذاشتم رو با شخصیت های توی داستان مقایسه کنید
واقعا باور نمی کنید که اون می تونه قاتل باشه
پس از خوندن داستان شما هم شوکه خواهید شد
ولی خب داستان خانه کج بسیار جالبه
از این لحاظ که دائم باید به اونوی که به نظرت قاتل میتونست باشه باید بگید :
اوه ببخشید من به شما شک کرده بودم .
از دیروز شروع به خواندن داستان خانه کج کردم
یک داستان پلیسی اثر آگاتا کریستی
فعلا در صفحه 156 کتاب هستم
داستانی کیج کننده که از اول شروع جنایت به همه شک میکنی
حتی به خود مقتول که به قتل رسیده
هی میگم بزار به آخر داستان سر بزنم
ولی خب .....
نمیشه .!