من نمیخواهم از طریق آثارم به جاودگانی برسم، میخواهم با نمردن جاودانه بشوم.
سلام
از آخرین دلنوشته ایی که نوشتم خیلی می گذره.تا امروز چندین بار خواستم دلنوشته ایی تازه بنویسم ولی متاسفانه هر بار برادرم میومد و من خجالت میکشیدم که جلوی اون بنویسم. راستش فکر کنم یه هفته ایی میشه که سریال خانه سبز با اون حس نوستالژیکی که داشت تموم شد دلم می خواست فردای اون شب هر چی که تو دلم بود از مرحوم خسرو شکیبایی و حمیده خیر آبادی و کسایی که امروز با دیروزشون فرق کردن بنویسم. کسانی مثل خودم که هر روزی که تموم میشه واسه خودش خاطره ایی میشه. دیروز عشق قدیمیم بعد از چند ماه دوباره اومد به خوابم ، نمیدونم شما هم مثل من با دیدن خواب عشق قدیمیتون فرداش سر مست و غمگین میشن. سر مست و غمگین مثل تب و لرز . وای که چه روزایی بود .....
وقتی مرغ خیال آدمی به اون دوران پر میکشه ، غرق تماشای خاطرات شیرین و تلخ اون زمون میشه . یادش بخیر
همین که نمازمو خوندم رفتم تا قورمه سبزی همراه با ترشی بخورم. تازه به نصف بشقابم رسیده بودم که خبر اومد یکی از همسایه های قدیمیمون رو که بر اثر نشت گاز به کما رفته بود به رحمت خدا رفت.مادرم زنگ زد به زندایی و سفارش کرد که حتما برای مراسم تدفین به اون هم اطلاع بده.زود بیرونو نگاه کردم ، باز برف میبارید پیش خودم گفتم امروز دفنش نمی کنند. بعد از مکالمه مادر می گفت بیچاره زن خوبی بود ،سرزنده بود ،حیف شد.بعد یکی از زنداداشام گفت آره بمن می گفت با هم میریم کربلا ولی خودش زود رفت ، اون یکی گفت در مراسم ایام فاطمیه تو خونه داداشم هی بمن میگفت واسم چای بیار. بعدشم یه نقل قول از اینکه ....... . زود پریدم وسط حرفشون و گفتم تا خودتون مطمئن نشدید این حرفا رو نزنید. ای انسان غافل. ای جان الف غافل روزی هم نقل خوبی ها و بدی های تو رو میگن . کاش فقط برم به بهشت اونم طبقه ی .... .
الهے...
تو را سپاس میگویم
از اینکہ دوباره خورشید مهرت
از پشت پرده ے
تاریکے و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ے صبح را
بر دنیاے کائنات گستراند
دیروز ساعت 8 و 10 دقیقه صبح از خواب بیدار شدم اول رفتم دم پنجره ، پرده سفید و زدم کنار و حیاط رو نگاه کردم حدود 15 سانتی برف سطح موزاییک های سنگی زوار در رفته حیاطمون رو پوشونده بود. نصف کتری رو از آب پر کردم و گذاشتم رو گاز و رفتم تا تدارکات صبحونه رو انجام بدم . حدودای ساعت 10 صبح از خونه زدم بیرون. واسه خاطر اینکه برف زیاد باریده بود ماشین رو بیرون نبردم راستش حوصله آروم روندن رو نداشتم. هنوز نیم ساعتی از رسیدنم به مغازه نگذشته بود که برف با شدت هرچه تمام با همراهی باد شروع کرد به بارش و کولاک.دقیقا حس کردم تو یکی از شهرهای اروپایی زندگی میکنم. اصلا انتظار چنین بارشی رو نداشتم ولی خب این قانون طبیعته بدون اینکه از کسی اجازه بخواد با قانون و روش خودش کارش رو می کنه و ما عاجزیم در مقابل این همه قدرت...