به یاد یکی از دخترهای کشاورز دهکده افتادم. نوزده ساله بود. با وجود این همین چند روز پیش بچه به بغل به نانوایی آمد. من هرگز به هیچ نوزادی توجه نداشتم ولی وقتی به این بچه نگاه کردم به نظرم رسید که حیرت زده به اطراف نگاه می کند... به این فکر افتادم؛ اگر این کودک می‌توانست حرف بزند حتما می‌گفت که به چه جهان شگفت انگیزی پاگذاشته است. فکر می‌کردم باید به مادرش به خاطر به دنیا آوردن این بچه تبریک بگویم ولی حقیقت این بود که باید به بچه به خاطر به دنیا آمدنش تبریک می‌گفتم. باید بر روی شهروند جدیدمان خم می‌شدم و می‌گفتم: «دوست کوچولوی من خوش آمدی. تو واقعا شانس آورده‌ای که به دنیا آمده‌ای.»

 یاستین گوردر (نویسنده نروژی و معلم فلسفه )